نگاهت صدایِ قشنگی دارد بدون کلامی جویایِ حالت می شوم بدون کلامی دوستت دارم را می گویم بدون کلامی آرامش و اطمینان را به قلبت بر می گردانم نگاهت صدایِ قشنگی دارند دُرست مانندِ نگاهِ تو و آغوشت آتشـڪَاهِ نفـس هاے من اسـت وقتی کـه در میانِ هر دم و بازدم ناقوسِ قلبم را به صدا در می آورد و وردِ ضربانم را در معبدی به قدمتِ لبهایت سرخ تر به بوسهها پیوند می زند ڪَاهے سر بزن بہ حوالیِ رویاهایم مثلا بیا و یواشڪے تنهاییام را ببوس یا غافلڪَیرانہ دلتنڪَیام را در آغوش بڪَیر بڪَذار ڪَرم شود خیالم اگر ماه عطری داشت قطعا بوی تو را میداد اگر شب رنگی بود حتما به سلیقه تو لباس میپوشید اگر چشمکِ ستاره ها صدا داشت شڪ ندارم تو جایشان حرف میزدی من ڪه به آسمان نرفته ام نمیدانم در تو امّا پرواز ڪرده ام ماه و شب و ستاره خودت هستی هواے تو ڪـردم ڪـه در بی حوالیِ دقیقههاے اڪـنون در خودِ تنهایم پرسه می زنم ڪاش سایهاے از نڪَـاهِ دیروزهاے دورت از خیالِ به بُهت نشسته ام بڪَـذرد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|